- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم از غمش چه گویم که ره نفس ندارد غم او نمیگذارد که نفس نگه ندارد
2 چه ز مزرع امیدم دمد از جفای ترکی که ز ابر التفاتش همه تیغ و تیر بارد
3 تن خویش تا سپردم به سگش ز غیرت آن که خدنگ نیمهکش را نفسی نگاه دارد
4 ز نشستنش به مسجد به ره نیاز زاهد شده یک جهت نمازی به دو قبل میگذارد
5 تو که داغ تیره روزی نشمردهای چه دانی شب تار محتشم را که ستاره میشمارد