1 از دوست مرا چون نگریزد چه کنم؟ هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
2 آهو صفتم گرفت صحرای غمش چون دوست مرا به سگ نگیرد چه کنم؟
1 عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست
2 ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر کاسیای ما کنون، گردان به آبی دیگرست
1 تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
2 بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر مشکل حکایتی است که ما را فتاده است
1 مجموع درونی که پریشان تو باشد آزاد اسیری که به زندان تو باشد
2 دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟ زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد