1 از درد دل خود به فغانم چه کنم؟ وز زندگی خویش به جانم چه کنم؟
2 صبرست مرا چاره و دانند همه لیکن من بیچاره ندانم، چه کنم؟
1 هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا
2 جان من از جدایی آن مه بلب رسید ای وای! گر فلک نرساند باو مرا
1 گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا بنده سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟
2 بسکه کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت بعد ازین بر گریه خود خنده میآید مرا
1 ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست
2 سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست