آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده از جامی غزل 853

آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده

1 آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده با خویشتن آمیخته وز خلق بریده

2 هر تار تعلق که بریده ست ز اغیار چون کرم بریشم همه بر خویش تنیده

3 خود خلق و تمنا کند از خلق رهایی از خلق کسی چون رهد از خود نرهیده

4 یک بار به گردی نرسید از ره مردی زنهار گمانش نبری مرد رسیده

5 از کعبه و از کعبه روان دم زند اما زان قافله بانگ جرسی هم نشنیده

6 از کسب معارف شده مشعوف ز خارف درهای ثمین داده و خر مهره خریده

7 جامی صفت جام می عشق مپرسش کان جام ندیده ست و زان می نچشیده

عکس نوشته
کامنت
comment