1 در حیرت و سودا چه توانم کردن با این همه غوغا چه توانم کردن
2 چون جمله بسوختند و کس هیچ نکرد من سوخته تنها چه توانم کردن
1 ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست
2 چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست
1 تا در تو خیال خاص و عام است از عشق نفس زدن حرام است
2 تا هیچ و همه یکی نگردد دعوی یگانگیت عام است
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند