- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه سود آن تیشه کِش بر سنگ دست کوهکن میزد چو بیلعل لب شیرین به پای خویشتن میزد
2 صبا آشفته شد وقت سحر زان طره و عارض بنفشه بر گل سیراب و سنبل بر سمن میزد
3 امید مقدمت میداشت فراش چمن روزی که فرش سبزه میافکند و چتر نارون میزد
4 به تو غنچه همیمانِست در باغ و من از غیرت همی مردم که بادش بوسه هردم بر دهن میزد
5 به تیغت زندهای شد کشته خوابش دید بیداری که بر خود زیر خاک از ذوق چاک اندر کفن میزد
6 بصر مییافت هر بیدیده چون یعقوب اگر ناگه چو یوسف بر مشامش از تو بوی پیرهن میزد
7 دل جامی ز فکر آن دولب گنج گهر میشد اگر قفل خموشی بر در دُرج سخن میزد