چه کمر بسته ای به کین با من از جامی غزل 756

چه کمر بسته ای به کین با من

1 چه کمر بسته ای به کین با من که خوشی با همه همین با من

2 سرو نازی و هرگزت ننشاند یک زمان بخت بر زمین با من

3 چه خطا دیده ای ز من که تو را شد چنان طبع نازنین با من

4 که به کام تو زهر با دگران خوشتر آید از انگبین با من

5 من که باشم که گویمت همه عمر باش همراز و همنشین با من

6 قرنها داغ انتظار کشم تا شوی ساعتی قرین با من

7 گفتی از کوی ما برو جامی رفتم اینک نه دل نه دین با من

عکس نوشته
کامنت
comment