- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه سودا راه زد دوشم همانا از جنون دیدم که اندر ظلمتِ شب آفتابی ره نمون دیدم
2 چو خفّاش از تحیّر شد حجابِ چشمِ من نورش مقاماتِ خود از ادراکِ عقل و حس برون دیدم
3 یکی را نیم شب دیدم که او را کس نمی بیند وگر بیند نمی داند که چون گوید که چون دیدم
4 ز بس نورِ تجلّی شد جهان بر چشمِ من روشن ز جان امیّد ببریدم که دل را غرقِ خون دیدم
5 علاماتِ قیامت ظاهرا بنمود در محشر بحمدالله اَعلامِ ملامت سرنگون دیدم
6 عجب نبود که چون فرهاد در شورم که با شیرین مکانِ خود برون زین بارگاهِ بی ستون دیدم
7 نه من دیدم که من دانم که دید این حالتِ مشکل نزاری را ز بس حیرت قوی باری زبون دیدم
8 ز خود در غصّه می افتم که من آن راز چون گویم ز خود خیران فروماندم که من این خواب چون دیدم