چه غم آن مهر پیکر از چنان و از چنین از سعیدا غزل 240

چه غم آن مهر پیکر از چنان و از چنین دارد

1 چه غم آن مهر پیکر از چنان و از چنین دارد که در زیر نگینش آسمانی با زمین دارد

2 نمی خواهم گهر زان بحر اگر بر روی آب آید که هر دم از تنک ظرفیش چینی بر جبین دارد

3 مرا از خاک سر برداشتن زان خوش نمی آید که هر چیزی که بالا می رود رو بر زمین دارد

4 هر آن کاو با تو بد گوید از او امید نیکی کن که هر جا نیش زنبوری است با خود انگبین دارد

5 دلم از باغبان دهر منت برنمی تابد که صد خرمن گل حسرت از آن رو دست چین دارد

6 زمین از دست چرخ بی مروت داغ ها گشته که بحر اخضر افلاک موج آتشین دارد

7 سعیدا در خیال آن کمر چون موی می پیچد ندارد گرچه تاب و طاقتی فکر متین دارد

عکس نوشته
کامنت
comment