1 چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست که دل در حلقه بود و عدم نیست
2 مخور ای کم نظر اندیشهٔ مرگ اگر دم رفت دل باقی است غم نیست
1 کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردان ندارد
2 ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد
1 تو خورشیدی و من سیارهٔ تو سراپا نورم از نظارهٔ تو
2 ز آغوش تو دورم ناتمامم تو قرآنی و من سی پارهٔ تو
1 سبز بادا خاک پاک شافعی عالمی سر خوش ز تاک شافعی
2 فکر او کوکب ز گردون چیده است سیف بران وقت را نامیده است
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران