چه غمت اگر ای خم زلف از آشفتهٔ شیرازی غزل 1209

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

چه غمت اگر ای خم زلف که زنگی و سیاهی

1 چه غمت اگر ای خم زلف که زنگی و سیاهی که تو سایبان خورشیدی و ماه را پناهی

2 منمای دست مخضوب بعرصه قیامت که بخون ناحق من تو بحشر خود گواهی

3 نه زبرق در خطر هست گیاه بوستانی زتو سوخت خرمن حسن تو خط عجب گیاهی

4 به که داوری برد کس بقصاصگاه فردا که همان کشنده ای تو که بحشر دادخواهی

5 تو چو برق رانده کشی و رسانده ای بساحل چه غمت زغرقه بحر و زکشتی تباهی

6 چو بدید چشم و مژگان تو عقل در عجب شد که شده است طرفه بیمار امیر بر سپاهی

7 بخطا و جرم آشفته ببخش تا بگویند ‏ بگدای کوی بخشید زلطف پادشاهی

8 زکرامت کم البته کریم عار دارد من از آن بتحفه هر روز بیارمت گناهی

9 تو امین و پرده داری و ولی کردگاری زتو چشم عفو دارم که تو مظهر الهی

عکس نوشته
کامنت
comment