-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه غم ز حادثه آن را که شد شراب زده که برق، دست ندارد به کشت آب زده
2 درین چمن بجز آشفتگی نصیبی نیست مرا که آب چو گل می کند شراب زده
3 چه مقصد است ندانم عبث درین وادی چو گردباد دوم چند اضطراب زده؟
4 مقام عیش شهان است هر کف خاکی برین صحیفه به سر چون تو انتخاب زده
5 نشان پنجه ز رویش نمی رود تا حشر ازان تپانچه که حسنت بر آفتاب زده
6 مپرس حال گل و لاله چون به باغ آمد کزو چو سایه شود سرو آفتاب زده
7 سلیم از ستم چشم مست او یک دم ز گریه بس نکند همچو طفل خواب زده