- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عجب مدار خراباتیی چنین که منم اگر به کوی خراباتیان بود وطنم
2 کنشت و کعبه به فرمان روم خدا مکناد که در ضمیر من آید که من به خویشتنم
3 خودی خود چو براندازم آن چه ماند اوست که دوست هم چو وجودست و من چو پیرهنم
4 ز پیر خرقه فرو مانده ام عجب که مرا به هرزه توبه چرا می دهد چو می شکنم
5 تفاوتی نکند دشمن ار به دفع نظر دو دیده برکندم دل ز دوست برنکنم
6 اگر به دست خودم می کشد به هر مویی سری برآورد از ذوق تیغ دوست تنم
7 و گر به خاک فرو گویدم نزاری کو هزار نعره برآرد که اینک از کفنم