1 چه خوش بودی اگر مرد نکویی ز بند باستان آزاد رفتی
2 اگر تقلید بودی شیوهٔ خوب پیمبر هم ره اجداد رفتی
1 عجم بحریست ناپیدا کناری که در وی گوهر الماس رنگ است
2 ولیکن من نرانم کشتی خویش به دریائی که موجش بی نهنگ است
1 ملتی را رفت چون آئین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست
2 هستی مسلم ز آئین است و بس باطن دین نبی این است و بس
1 هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من جگر گرمی صحرا نه تو داری و نه من
2 من جوان ساقی و تو پیر کهن میکده ئی بزم ما تشنه و صهبا نه تو داری و نه من
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران