- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم
2 مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم
3 کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم که در بتخانه گمگشتست و من در کعبه میجویم
4 زیارتگاه من سازید طاقی در ره مستان که خواهد کشت میدانم به ناز آن چشم و ابرویم
5 دلا گر گویدت دلبر که دلها گوی ما باشد به چوگان سر زلفش بگو من هم همین گویم
6 برای مستی من گو میاوره آب می ساقی که از خاک سر کویش صبا می آورد بویم
7 کمال از خضر پرسش کرد وصف چشمهاش گفتا چو آن لب دیده ام زآن آب اکنون دست می شویم