عجب مطبوع و موزونی عجب زیبا و رعنایی از جامی غزل 975

عجب مطبوع و موزونی عجب زیبا و رعنایی

1 عجب مطبوع و موزونی عجب زیبا و رعنایی عجب شوخ دل آشوبی عجب ماه دل آرایی

2 به غمزه آفت جانی به قامت سرو بستانی به رخ شمع شبستانی به لب لعل شکرخایی

3 دلی دارم ز غم پر خون غمی دارم ز حد بیرون دریغا گر تو بر حال من بیدل نبخشایی

4 اجل نزدیک شد دور از توام آخر چه کم گردد اگر روزی قدم در پرسش من رنجه فرمایی

5 لبالب شد ز خون بی جام لعلت ساغر چشمم لب شیرین چه باشد گر به شکرخنده بگشایی

6 قدت یا رب چه موزون است کز رفتار شیرینش قیامت خیزد اندر شهر اگر ناگه برون آیی

7 اساس عشق محکم گشت و بنیاد خرد ویران اغیثونی اخلائی اعینونی احبائی

8 دلم بس خلوتی تاریک و تنگ آمد بیا جانا درون منظر چشمم نشین یکدم چو بینایی

9 رو ای همدم تو در بزم طرب با دوستان خوش زی رها کن تا بمیرد جامی اندر کنج تنهایی

عکس نوشته
کامنت
comment