-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تخم گشت ای عجب مگر سخنم که پراکنده بر زمین فکنم
2 او بروید همی و شاخ زند من ازو دانه ای همی نچنم
3 از فنای سخن همی ترسم که بغایت همی رسد سخنم
4 آفتابست همتم گر چند عرضی گشت همچو سایه تنم
5 بار گشته ست پوست بر تن من چون توانم کشید پیرهنم
6 روزگارم نشاند بر آتش صبر تا کی کنم نه برهمنم
7 هر زمانی به دست صبر همی کردن آرزو فرو شکنم
8 گاه در انجمن چنان باشم که فرامش شود ز خویشتنم
9 گه تنها ز خود شوم طیره گویی اندر میان انجمنم
10 همه آتشکده شدست دلم من از آن بیم دم همی نزنم
11 که ز تف دل اژدها کردار پر ز آتش همی شود دهنم
12 سر به پیش خسان فرو نارم که من از کبر سرو بر چمنم
13 منت هیچ کس نخواهم از آنک بنده کردگار ذوالمننم
14 گر ز خورشید روشنی خواهد دیدگان را ز بیخ و بن بکنم
15 ای که بدخواه روزگار منی شادمانی بدانچه ممتحنم
16 تو اگر چه توانگری نه تویی من اگر چند مفلسم نه منم