- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چه شوریست ز عشق تو که اندر می نیست وآن چه سرّیست ز اسرار تو کاندر نی نیست
2 در فراق تو مرا جان به لب آمد آخر اثر وصل تو ای دوست بگو تا کی نیست
3 با دل خسته هجران کش خود می گویم هیچ شب نیست که او را سحری در پی نیست
4 صبر باید به سر کوی فراقت چه کنم چون مرا بهره بجز خون جگر از وی نیست
5 آنکه یاد من دلخسته کند یک دم نیست دیده ای نیست که بیدار تو تا باقی نیست
6 دل به یغما ببری چاره ی دردم نکنی تو خطایی بچه ای مال دل مافی نیست
7 ماه فروردین کاو هست شبی خرّم و خوش هیچ اسباب طرب نیست که اندر وی نیست