چه شور است این که دل از دست آن نامهربان از سعیدا غزل 235

چه شور است این که دل از دست آن نامهربان دارد

1 چه شور است این که دل از دست آن نامهربان دارد که جای مغز جسم من نمک در استخوان دارد

2 چسان مستور دارم عشق را واعظ مپوش از من که حق را در مسلمانی مگر کافر نهان دارد

3 ز خواب غفلتم بیدار گردانید فریاد درا امشب صدای اهل دل در گوش اهل ذوق جان دارد

4 چه غم دارد ز خیل آهوان، لیلی در این صحرا چو مجنون ناله سوزد دردمندی را شبان دارد

5 چسان نسبت دهم پروانه را ای شمع با سوزت تو آتش بر زبان داری و او آتش به جان دارد

6 نمی دانم سعیدا کین اخوان از چه رو باشد که [گویی] [یوسفی] با خویشتن این کاروان دارد

عکس نوشته
کامنت
comment