چه شب بود آن که از حکیم نزاری قهستانی غزل 1141

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

چه شب بود آن که از ما برشکستی

1 چه شب بود آن که از ما برشکستی کزان شب باز در در وصل بستی

2 چه رسوا کردی اندر شهر ما را شدی در پرده‌ی عصمت نشستی

3 رقیبان گرچه مانع می‌شوندت نگویم نیستی معذور هستی

4 ولی گه گه ز روی مهربانی کم آخر زان که پیغامی فرستی

5 غرض‌خواهان زبان در من کشیدند گناهم عاشقی بوده‌ست و مستی

6 ز من برگشتی از بهر رقیبان به رغم دوستان دشمن‌ پرستی

7 نزاری از رقیبان چند نالی کم خود گیر از دشمن برستی

عکس نوشته
کامنت
comment