1 ای دل چه نشسته ای که فرصت نفسی ست بشتاب به راه تا صدای جرسی ست
2 در زیر فلک، پی گرفتاری ما چون خانه ی صیاد به هر سو قفسی ست
1 بس است شاهد مستی همین گلستان را که فاش کرده همه رازهای پنهان را
2 ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است ببین ز ابر سیه، دود آن چراغان را
1 این پیکر زرین که جهان گشته بسی آرام چو سیماب ندارد نفسی
2 خورشید مگو، که این سپهر غماز هر روز ز بام افکند طشت کسی
1 شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا
2 بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر به دیده چون مژه جا می دهم خدنگ ترا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به