1 ای دل چه نشسته ای که فرصت نفسی ست بشتاب به راه تا صدای جرسی ست
2 در زیر فلک، پی گرفتاری ما چون خانه ی صیاد به هر سو قفسی ست
1 چه غافلی ست ز دور سپهر، مردم را در آسیا بنگر خواب ناز گندم را
2 هزار همچو تو رفتند و آسمان برجاست بسا سبو که شکسته ست در قدم خم را
1 برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را با گریبان کار افتد دست دامنگیر را
2 نام من در دفتر اهل شهادت داخل است کرده ام روشن سواد جوهر شمشیر را
1 نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را
2 شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این است جلای وطن آینه را