-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت یار اگر اینست، بالله می توان از جان گذشت
2 از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکلست راست میگویم، بلی، از راستی نتوان گذشت
3 جز بروز وصل عمر و زندگی حیفست حیف حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت
4 یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت
5 چون گذشت از دل خدنگش، گو: بیا، تیر اجل هر چه آید بگذرد، چون هر چه آمد آن گذشت
6 پیش ازین گر جام عشرت داشتم، حالا چه سود؟ از فلک دور دگر خواهم، که آن دوران گذشت
7 خلق گویندم: هلالی، درد خود را چاره کن کی توانم چاره دردی که از درمان گذشت؟