چه بخت بود که ناگه بر سر رسید مرا از جامی غزل 54

چه بخت بود که ناگه بر سر رسید مرا

1 چه بخت بود که ناگه بر سر رسید مرا که داد مژده وصل تو هر که دید مرا

2 رمیده بود دل از هوش و صبر شکر خدا که آن رمیده به دیدارت آرمید مرا

3 فتاد مرده تنی بودم از جمال تو دور به یک نفس لب تو روح دردمید مرا

4 کشم به دیده بسی منت از نسیم صبا که کحل دیده ز خاک رهت کشید مرا

5 گل مراد برآورد در ریاض امید به دل ز هجر تو خاری که می خلید مرا

6 همه ولایت عشقم بود به زیر نگین ز قطره قطره خون کز جگر چکید مرا

7 ز عشق توبه نه مقدور من بود جامی خدا چو بهر همین کار آفرید مرا

عکس نوشته
کامنت
comment