چه آتشیست ز رویت که از جهان ملک خاتون غزل 414

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد

1 چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد

2 ز مهر روی توأم آتشیست در سینه که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد

3 نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری به حال زار جهان یک زمان توان افتاد

4 میان دیده و دل خون فتاده در عشقت چرا که خون دل از دیده در میان افتاد

5 ندیده کام ز لبهای چون شکر دل من زبان سوسن آزاده در بیان افتاد

6 چو برگذشت بر ما قد چو شمشادت چه لرزه ها به تن سرو بوستان افتاد

7 صبا چو مدح رخ چون گلت بیان می کرد ز شوق روی تو غلغل به بوستان افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment