1 این چه ننگ است که آوردی باز دست میگیر و ز پا می انداز
2 ننگ شد نام تو از بدعهدی آشکارا مکن ای عاقل راز
3 بده انصاف و مکن بیدادی ببُر از دشمن و با دوست بساز
4 که کند در غم تو این همه صبر چون من از تو که کشد این همه ناز
5 تو و فارغ ز من و خوش در خواب من و بیداری شبهای دراز
6 تشنهٔ سوخته در ماه صیام چون بود منتظر بانگ نماز
7 من همه شب مترصّد تا کی بر در از حلقه برآید آواز
8 چه کنم چاره همین دارم و بس من و درگاه خداوند و نیاز
9 بندهای همچو نزاری دارد ای اگر یار بود بنده نواز
10 زاریی دارد و نه زور و نه زر گو درین بوته به زاری بگداز
دیدگاهها **