1 چه تفاوت کند ار زانکه بیائی بر ما « بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»
2 دست در دامن می زن که از این پس همه روز « خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار »
1 سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست آدمی نیست که مجنون پریروئی نیست
2 هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست
1 دردا که درد ما به دوایی نمیرسد وین کار ما به برگ و نوایی نمیرسد
2 در کاروان غم چو جرس ناله میکنم در گوش ما چو بانگدرایی نمیرسد
1 ز کوی یار زمانی کرانه نتوان کرد جز آستانهٔ او آشیانه نتوان کرد
2 کسی که کعبهٔ جان دید بیگمان داند که سجدهگاه جز آن آستانه نتوان کرد