1 عرفی چه زنی طعن خرد بر من مست مردان ننهند راز دل بر کف دست
2 آن نوحه که راه لب نداند، داریم آن گریه که دل به دیده بگذارد هست
1 مگر زمانه اسیر کمند آه من است که باز بالش امید تکیه گاه من است
2 ز دیدن هوس، پاک بین شود چون عشق دمی که حسن تو آلوده ی نگاه من است
1 شب عشاق ز روز دگران در پیش است مرگ این طایفه، بسیار، ز جان در پیش است
2 من همان روز که جولان تو دیدم گفتم که فراموشی ام ز دست و عنان در پیش است
1 مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است
2 قبول خاطر معشوق شرط دیدار است به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است