1 عرفی چه زنی طعن خرد بر من مست مردان ننهند راز دل بر کف دست
2 آن نوحه که راه لب نداند، داریم آن گریه که دل به دیده بگذارد هست
1 تا به کی معبچه ی می نوش و بیارا ایمان را تا به کی پیش بری لعمه ی شادروان را
2 این مزاری است که صد چون تو در و مدفون است که تو امروز بر و طرح کنی ایوان را
1 نگفتن و نشنودن زبان و گوش من است هزار نغمه گره در لب خاموش من است
2 می ای که می رود امروز در گلوی دو کون کمینه جرعه ی ته شیشه های دوش من است
1 من نگویم که درین شهر ستمکاری هست همه دانند که ما را به تو بازاری هست
2 حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی دوست داند که مرا قوت گفتاری هست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به