- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این چه بند است که بر من غم آن ماه نهاد دل من بر دوره خون زد و دیده بگشاد
2 دل من برد بگفتار دل آزار بتی که همه فعلش بند است و همه قولش داد
3 بجفا کردن راد است و بدل دادن زفت بوفا کردن زفتست و بدل بردن راد
4 بدهم گفت بتو جان و دل و غم ندهم این پذیرفت و بداد آن پذیرفت و نداد
5 از میان همه این خیل بد و دادم دل از میان همه این قوم بدو بودم شاد
6 ندهد دل بمن آن ماه و ز من خواهد دل ندهد داد من از جور و ز من خواهد داد
7 مهربان بود ندانم ز من او را چه رسید دادگر بود ندانم که مر او را چه فتاد
8 که یکی روز بدرویش همی نارد مهر که یکی ساعت از داد همی نارد یاد
9 هرگز اوراست ندارد که منم شیفته دل دل او چون دل من شیفته و تافته باد
10 که هرانکس که دل اندر کف معشوق نهد بهمه جور و جفا گوش ببایدش نهاد