چه چاره چونکه دل از از جهان ملک خاتون غزل 723

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

چه چاره چونکه دل از وی به کام دل نرسید

1 چه چاره چونکه دل از وی به کام دل نرسید زلال لعل لب او به کام دل نچکید

2 به کام دل نرسیدم شبی به دولت وصل ز درد روز فراق تو جان به لب برسید

3 منه تو بار گران بیش از این به شخص ضعیف ستمگرا که از آن پشت طاقتم بخمید

4 به حال زار غریبی نزار رحمت کن که جان بداد به هجران و روی دوست ندید

5 بکرد مرغ دلم در هوای جان پرواز که تا شراب مودّت ز جام عشق چشید

6 دل ضعیف ستمدیده بلاکش من بیا که از دو جهان مهر روی تو بگزید

7 بیا و کلبه احزان ما منوّر کن ز حد گذشت میان من و تو گفت و شنید

8 چه شد چه بود که آن ماه روی مشکین بوی به سان آهوی وحشی ز پیش ما برمید

9 نشان که داد چو من بنده در جهان یکدل بتی ستمگر شوخ ای نگار چون تو که دید

عکس نوشته
کامنت
comment