چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری از جامی غزل 409

چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری رسد

1 چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری رسد ز شمیم جعد معنبرش به مشام جان اثری رسد

2 نزنم دمی به هوای او که مرا ز خوان عطای او نه حواله المی شود نه نواله جگری رسد

3 به زلال وصل خود ز دلم بنشان حرارت شوق را که مباد از آتش آه من به تو آفت شرری رسد

4 به خدنگ های جفای تو چه بلا خوشم که هنوز ازان ز دلم نکرده یکی گذر ز قفای آن دگری رسد

5 همه را همیشه را نظاره تو میسر است خوشا کسی که گهی ز چشم عنایت تو به دولت نظری رسد

6 نکشم قدم ز راه طلب من بیدل ار چه بود عجب که به دست مفلس بینوا چو تو قیمتی گهری رسد

7 شب جامی از ظلمات هجر تو تیره شد چه شود اگر ز فروغ صبح وصالت این شب تیره را سحری رسد

عکس نوشته
کامنت
comment