ما به راه طلب وصل تو نعل افکندیم از جامی غزل 225

ما به راه طلب وصل تو نعل افکندیم

1 ما به راه طلب وصل تو نعل افکندیم وز لب لعل تو دندان طمع برکندیم

2 دور پرگار فلک رسم جدایی انگیخت تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم

3 کس گرفتار مبادا به ملاقات رقیب نپسندیم به کس آنچه به خود نپسندیم

4 با تو بودیم چو تن همنفس جان یکچند زنده اکنون به مددگاری آن یکچندیم

5 استینها ز دو ساعد بودت صره سیم دست بگشای که بس مفلس و حاجتمندیم

6 نیست بهر غرضی بودن ما در کویت با سگان تو به زنجیر ارادت بندیم

7 دی گذشتی به من و سایه سرو تو فتاد ما چو جامی ز وصالت به همین خرسندیم

عکس نوشته
کامنت
comment