-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پنجاه سال خون دلِ رز مکیدهایم جان را چو جانِ خویش به جان پروریدهایم
2 نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان جزمیکه ما به تجربه این جا رسیدهایم
3 از جامِ باده بارکشی ساختیم وزو رخت وقت به منزلِ اخوان کشیدهایم
4 از همّتِ بلند بر آوردهایم سر از جیبِ سدره گرچه به قامت خمیدهایم
5 از موسی و عصاش قیاسی گرفتهایم وز خضر و آبِ چشمه رموزی شنیدهایم
6 لیکن نمیتوان که توانیم گفت باز دانی چرا که محرمِ رازی ندیدهایم
7 هرگز قیاس ورای حجابِ به حق نشد این پرده دیر شد که به هم بر دریدهایم
8 گرما به رایِ خویش رویم از قفایِ خویش از خود چو کِرمِ پیله به خود بر تنیدهایم
9 مستِ الست آمده و مست میرویم از جرعه یی کز اولِ مبدا چشیدهایم
10 دوش از ورایِ سدره سروشی به عقل گفت مستانِ عشق را به جهان برگزیدهایم
11 تا رستخیز دبدبه ی عشق ما زند صوری که بر زبانِ نزاری دمیدهایم