1 بیهوده نهاده ایم برخود نامی بی باده گرفته ایم بر کف جامی
2 بریاد کسی همی گذاریم ایام کز ما نکند یاد بهر ایامی
1 دلم در آرزوی عشق روی جانانست بعشق می نرسم این همه بلا زانست
2 همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست چو جان بعشق گروکشت کار اسانست
1 سوز عشقت جگر همی سوزد تاب رویت نظر همی سوزد
2 تو چه دانی ؟که آتش رخ تو نظر اندر بصر همی سوزد
1 ز رویت دسته گل می توان کرد ز زلفت شاخ سنبل می توان کرد
2 ز قدّ چفتۀ من در ره عشق بر آب دیده ام پل می توان کرد