1 ما دلق ریای خویشتن سوخته ایم تا طرز طریق فقر آموخته ایم
2 نی توشهٔ امروز نه فردا داریم چشم از دو جهان بر کرمش دوخته ایم
1 ز مجنون پرس اگر خواهی سراغ چشم آهو را دل دیوانه می داند نگاه طفل بدخو را
2 ز فکر روز محشر صبحدم آسوده برخیزد اگر بیند کسی در خواب آن چشم سخنگو را
1 صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست نخلی است که جز غم ثمری پیشرسش نیست
2 شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست
1 هر کجا مینا و جامی از می گلگون پر است وای بر پیمانه و مینای ما کز خون پر است
2 شیشهٔ ما را شکستی خوب کردی پر نبود خاطر ما را نگه داری ستمگر، چون پر است