ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم از جامی غزل 629

ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم

1 ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم بزم وصل دوست را با دیگران پرداختیم

2 نقد قلب ما نشد رایج به بازار وفا تا چو زر در بوته غم صد رهش نگداختیم

3 قامت ما چنگ شد و اندر سماع اهل درد جز به مضراب غمت این چنگ را ننواختیم

4 هر دم آلاید به خون جای خیالت را سرشک گر چه صد بارش بدین جرم از نظر انداختیم

5 کوس دولت را به کوی نیک نامان زن که ما بر سر بازار رسوایی علم افراختیم

6 تا به شطرنج نظر با آن دو رخ بردیم دست در نخستین دست نقد دین و دل درباختیم

7 جامی از سلک سگانت دور می ریزد سرشک کای دریغا قدر یاران کهن نشناختیم

عکس نوشته
کامنت
comment