1 ما بدوری فتاده ایم کنون که عجائب درو فراوانست
2 زان عجائب یکی بخواهم گفت که نمودار اکثر انست
3 بسلامت نمیزید اکنون جز کسی کو مطیع فرمانست
4 من ندارم منازعت با کس بر من این مشکلات آسانست
5 هر که با زنده از پی مرده میکند جنگ سخت نادانست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خبری سوی نگارم بخراسان که برد قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
2 بسوی یوسف مصری که چو جانست عزیز خبر سوخته کوره کنعان که برد
1 مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفاست مصطفی کو اولین و آخرین انبیاست
2 آنکه هستی بر طفیلش حاصل است افلاک را وین نه من تنها همیگویم بدین گویا خداست
1 چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال
2 بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات درآمد از در من با هزار غنج و دلال
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به