-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از باغ چنان رخت ببستیم و گذشتیم شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم
2 دامن کش ما بود فریب غم ناموس زین کشمکش بیهده رستیم وگذشتیم
3 هر گه که بما راحتیان راه گرفتند لختی دل آن طائفه خستیم وگذشتیم
4 پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت خود را بدل سوخته بستیم وگذشتیم
5 گفتند که از کعبه گذشتن نه زهوش است گفتیم که ما مردم مستیم وگذشتیم
6 صد جا بکمند آمده بودیم درین راه چون برق زبند همه جستیم وگذشتیم
7 هر گاه که چشم من و عرفی بهم افتاد در هم نگرستیم وگرستیم وگذشتیم