1 گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی گه زلف بر آن روی چو ماه اندازی
2 اینها همه از چه؟ تا به بازی دل من خوش بر زنخ آوری، به چاه اندازی
1 عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت کانچه مرا گفتهاند دل ز پی آن نرفت
2 تن چو تحاشی فزود کار که بتوان نکرد دل چونه مرد تو بود راه که بتوان نرفت
1 بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟ با یار پسندیده که پیمان نواستت
2 رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی گفتی که: ندارم من و میبینم و هستت
1 دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
2 به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به