1 ماییم که بیمایی ما مایهٔ ماست خود طفل خودیم و عشق ما دایهٔ ماست
2 فیالجمله عروس غیب همسایهٔ ماست وین طرفه که همسایهٔ ما سایهٔ ماست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دل، که دایم عشق میورزید رفت گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت
2 هر کجا بوی دلارامی شنید یا رخ خوب نگاری دید رفت
1 دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جرم نیست، معذور است
2 ناظرم در رخت به دیدهٔ دل گرچه از چشم ظاهرم دور است
1 در بزم قلندران قلاش بنشین و شراب نوش و خوش باش
2 تا ذوق می و خمار یابی باید که شوی تو نیز قلاش
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به