ما گنج قدیمیم درین دیر کهن از قاسم انوار غزل 418

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

ما گنج قدیمیم درین دیر کهن سال

1 ما گنج قدیمیم درین دیر کهن سال ما را چه بود گر بشناسی بهمه حال؟

2 ای خواجه سر سال شد و نوبت مستیست مستان خرابیم، نه امسال چو هر سال

3 معشوق چو جانست و ندانم که چه جانست؟ هر جا که رود میرودش عشق بدنبال

4 آنجا که سراپرده اجلال تو باشد جانها همه مستند، اگر رستم، اگر زال

5 از روی دل افروز تو جان را نتوان برد وان زلف سیه رنگ تو دالست برین، دال

6 در مدرسه و صومعه گردیدم و دیدم: آنجا همه قال آمد و اینجا همه احوال

7 قوال چه خوش گفت که: جز دوست کسی نیست قاسم بسماع آمد از گفته قوال

عکس نوشته
کامنت
comment