ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست از جامی غزل 56

ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست

1 ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست بر ما حرام جز می و معشوق هر چه هست

2 زاهد کشید بر صف خمهای باده سنگ یا رب مباد بر صف این پردلان شکست

3 در انتظار روی تو بودم نشسته دوش تا وقت صبح آیینه جام می به دست

4 پنداشتم که لمعه نور جمال توست از هر طرف ستاره درخشید و برق جست

5 عالیتر است همت رندان ز شیخ شهر آری بود بسی به جهان زین بلند و پست

6 ما را چه طاقت تو که بر کوه سنگ تافت یک پرتو از جمال تو دیگر کمر نبست

7 جامی که داشت باده پرستی همیشه کار پیمان شکست و باز پی کار خود نشست

عکس نوشته
کامنت
comment