ما را ز درد عشق تو یک از جهان ملک خاتون غزل 277

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

ما را ز درد عشق تو یک دم قرار نیست

1 ما را ز درد عشق تو یک دم قرار نیست آخر چرا تو را غم این بی قرار نیست

2 بسیار غم که هست به جانم ز درد عشق لیکن بتر ز شدّت هجران یار نیست

3 هر چند سر به سر همه عالم پر از غمست ما را به غیر بار فراق نگار نیست

4 عمریست تا که وعده ی وصلم همی دهی آخر بیا که هیچ بتر ز انتظار نیست

5 با گل بگو صبا که چرا خاطر مرا از گلستان وصل تو جز نوک خار نیست

6 با آنکه سالها نکنی سوی ما نظر جانم ز طعنه وز جفا رستگار نیست

7 دادم به اختیار دل خود ز دست و من یک لحظه ای به وصل توأم اختیار نیست

8 عشّاق روی خوب تو بسیار در جهان هستند تا حدی که جهان در شمار نیست

عکس نوشته
کامنت
comment