- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقیم و مست صهبای لقا از خودی بیگانه با حق آشنا
2 در شعاع آفتاب روی او نیست گشته هست گشته بارها
3 نوش کرده باده جام فنا یافته از هستی باقی بقا
4 نیست گشته از من و مایی تمام دیده خود را عالم بی منتها
5 یافته از روی جان افروز دوست هر یکی از درد دل را صد دوا
6 تا شدم واقف ز ناز و شیوه اش دیده ام در هر جفایی صد وفا
7 از گل رویش دمادم میرسد بلبل جان را دو صد برگ و نوا
8 کاشکی صد جان و دل بودی مرا تا برایش کردمی هر دم فدا
9 چون اسیری از خودی خود گذشت گشت محرم بزم وصل دوست را