گر به قلّاشی و از حکیم نزاری قهستانی غزل 903

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم

1 گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم باش گوای خواجه باری ثابت و مردانه‌ایم

2 وقت وقتی بی محابا گر در آتش می‌رویم با گلِستان خلیل الله ز یک کاشانه‌ایم

3 گوشه چون عنقا و آتش چون سمندر والسلام نه چو مرغِ خانگی محتاجِ آب و دانه‌ایم

4 عاقلان را طاقتِ نورِ ظهورِ عشق نیست کشف بر ما می‌کند دانی چرا دیوانه‌ایم

5 حاضران ِ وقت و مأمورانِ امر مطلقیم تا نپنداری که از آن آشنا بیگانه‌ایم

6 در نگنجد آفتاب آن جا که خلوت گاهِ ماست گرچه با شمعِ شب‌ستانش کم از پروانه‌ایم

7 دیگران با نسیه خرسندند و ما با نقدِ وقت دیگران از دوست محجوب اند و ما هم خانه‌ایم

8 دابه‌الارض ار جهان بر هم زند شاید که ما چون نزاری حالیا ساکن درین کاشانه‌ایم

9 عیب ما در بارِ ما بینند ره گم کردگان حاش لله زیرِ بارِ هرزه ی ایشان نه‌ایم

10 از خراباتی چه آید جز خرابی پس زما هیچ معموری نیاید تا درین ویرانه‌ایم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر