1 از درد بمردیم دوایی بفرست بی برگان را برگ و نوایی بفرست
2 باری گرهی به کار خلق افتاده یارب ز کرم گره گشایی بفرست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت
2 درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت
1 دلبر سنگ دل شوخ جفاپیشهٔ ما نگذرد بر دل سنگین تو اندیشهٔ ما
2 شب هجرانت درازست و چو زلفت تاریک ننهادی به جز از خون جگر توشهٔ ما
1 اسباب جهان نیست میسّر دل ما را آخر که کند حل به جهان مشکل ما را
2 بر درد دل خلق جهانی چو طبیبی از لطف دوایی بکن آخر دل ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به