-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما که از سوز تو در گریه زاریم چو شمع خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع
2 پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی شعله شوق تو از سر نگذاریم چو شمع
3 تاب هنگامه اغیار نداریم، که ما کشته و سوخته خلوت یاریم چو شمع
4 هست چون آتش ما بر همه عالم روشن سوز خود را بزبان بهر چه آریم چو شمع؟
5 ای نسیم سحر، از صبح وصالش خبری تا همه خنده زنان جان بسپاریم چو شمع
6 ما که داریم دل و دیده پر از آتش و آب چون نسوزیم و چرا اشک نباریم چو شمع؟
7 سوخت صد بار، هلالی، جگر ما شب هجر ما جگر سوخته این شب تاریم چو شمع