- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما به بوی زلف یار مهربان آسودهایم گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسودهایم
2 چون به خلوت با خیالش عشق بازی میکنیم از گلستان فارغیم از بوستان آسودهایم
3 تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست گر نروید سرو بر آب روان آسودهایم
4 ما که آسایش برای جان خود میخواستیم چون به ترک جان بگفتیم این زمان آسودهایم
5 دوش ناگه یار بی اغیار بر ما برگذشت آن تصور میکنیم و همچنان آسودهایم
6 همچو شاهان بر کنار ماهرویان بر حریر ما گدایان دوش خوش بر آستان آسودهایم
7 فارغیم از نغمهٔ بلبل که شبها تا سحر در میان کویش از بانگ سگان آسودهایم
8 در میان عاشقان وصف لبش گویند و بس کز صفتهای بهشت جاودان آسودهایم
9 یک نفس از ذکر او خالی نمیباشد همام لاجرم ز انفاس آن شیرین زبان آسودهایم