رفت آن شمع و ز حسرت شد لب از سلیم تهرانی غزل 743

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

رفت آن شمع و ز حسرت شد لب پیمانه خشک

1 رفت آن شمع و ز حسرت شد لب پیمانه خشک برگ گل شد در چمن همچون پر پروانه خشک

2 از وصال او مرا آبی به روی کار بود پنجه ام بی زلف او شد همچو دست شانه خشک

3 صد شکایت در دل، اما لب ندارد زان خبر در درون خانه سیل و آستان خانه خشک

4 گریه از جوش و خروش آسیا آید مرا حیرتی دارم که چون گردیده چشم دانه خشک

5 از تغافل های ابر نوبهاری در چمن غنچه شد همچون دماغ بلبل دیوانه خشک

6 کی توانم برگرفتن یک قدم از جای خویش؟ چون خم می پای من گردیده در میخانه خشک

7 یک دم از آوارگی ایام نگذارد سلیم تا چو آیینه کنم آب و عرق در خانه خشک

عکس نوشته
کامنت
comment