1 در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم آن چیز که داریم میسر بفشانیم
2 چون نخل که آبی خورد و میوه دهد بار از هر ستانیم نکوتر بفشانیم
3 ما ابر بهاریم که از همت سرشار گیریم دمی آبی و گوهر بفشانیم
4 دیگر ز زمین جز گل خورشید نروید بر خاک چو درد ته ساغر بفشانیم
5 از موج سرشکی که نهان در جگر ماست بر زخم دل غم زده نشتر بفشانیم
6 آنیم که در گریه به هر چشم فشردن لخت جگری از مژهٔ تر بفشانیم
7 زین آتش پنهان که بود در جگر ما جویا! چه سرشک؟ از مژه اخگر بفشانیم!!
دیدگاهها **