- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین
2 همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین
3 مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین
4 اگر به قصد هلاک آمدی هلا برخیز ورت ارادت صلح است، مرحبا! بنشین
5 سواد دیده من لایق نشست تو نیست اگر تو مردمیای میکنی، هلا بنشین
6 فراغتی است شب وصل را ز نور چراغ به شمع گو سر خود گیر یا ز پا بنشین
7 میان چشم و دلم خون فتاده است دمی میانشان سبب دفع ماجرا بنشین
8 ز آب دیده ما هر طرف روان جویی است دمی ز بهر تفرج به پیش ما بنشین
9 صبا رسول دلم بود و سست میجنبید شمال گفت: تو رنجوری ای صبا بنشین!
10 چو گرد داد به بادت هوای دل سلمان برو مگرد دگر گرد این هوا، بنشین